ره ما حماسه نه سازش نه تسلیم

عبرت ها چه زیادند و عبرت گرفتن ها چه اندک

ره ما حماسه نه سازش نه تسلیم

عبرت ها چه زیادند و عبرت گرفتن ها چه اندک

ره ما حماسه   نه سازش نه تسلیم

اگر تمام گزینه های دشمن روی میز است ما فقط و فقط یک گزینه داریم و آن هم اطاعت از امام خامنه ای (مدظله العالی)است.

آخرین روز اردوهای جهادی دانشگاه ارومیه

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۳۴ ب.ظ

دانشجویان بسیجی دانشگاه ارومیه از 5 فروردین بار و بندیل خود را برداشته و راهی جهاد اکبر و جنگ با نفس شده بودند.این جمعِ تقریبا 30 نفره در روستای خداوردی خان از روستاهای شهرستان ارومیه ساکن شده بودند که تقریبا 30 کیلومتر از شهر فاصه داشت.بنده قصد ندارم از کمّ و کیف اردو خدمت شما گزارش دهم چرا که توفیق حضور در جمع بزرگواران و جهادگران را در این ایام نداشتم و فقط روز آخر که 12 فروردین بود را در کنار ایشان بودم.البته روز چهارم یا پنجم بود که ساعت 23 خدمتشان رسیدم و تا ساعت یک ونیم بامداد فعالیت های من به کشتی با این مردان غیور و والیبال در سالن ورزشی گذشت.

هدف این گروه جهادی هم فرهنگی بود و هم عمرانی که فعالیت های عمرانی به تعمیر و رنگ آمیزی دو مدرسه در دو روستای مجاور اختصاص یافته بود.

من روز 12 فروردین ساعت 8:10 صبح از محل فلکه مدرس سابق راهی شدم.من برای نصب شیشه های مدارس رفته بودم چرا که افراد حاضر در اردو در این زمینه تخصص نداشتند. قصد داشتم که به محض اتمام کارم برگردم.ابتدا وارد مدرسه روستای خداوردی خان شدم دانشجویان اکثر کارهای این مدرسه را تمام کرده بودند و فقط رنگ آمیزی چارچوب پنچره ها و قسمتی از دیواری نویسی ها مانده بود.من مشغول کار بودم که چشمم به ساندیس های یک لیتری جلوی پنجره افتاد که به گمانم مسئول اردو آنها را برای خود خریداری کرده بود و سریعا حساب یکی از آن ها را نصفه رسیدم.

تا روستای مجاور تقریبا شش و نیم کیلومتر راه داشتیم.وقتی نزدیک مدرسه شدم ویرانی های ساختمان نظر من را به خود جلب کرد ولی این ساختمان اصلی نبود و متروکه بود.وقتی وارد حیاط دبستان شدم دوستان دانشجویی را دیدم که تا دیروز سنگین ترین جسمی که برداشته بودند خودکار بیک بود ولی امروز بیل دست گرفته اند و ملات می گیرند؛چپیه به گردن و کمر بسته اند و سیمان 50 کیلویی جا به جا می کنند؛دوستانی که تا دیروز به خدمت مقدس سربازی مشغول بودند امروز جلوی درب ورودی ساختمان کلاس ها را سیمان کاری می کنند البته استاد این کار بودند و چنان طراحی برای این کار با کمترین امکانات انجام داده بودند که نمی شود نوشت؛افرادی که آمده بودن که برای خدا کار کنند.

 وارد ساختمان شدم و صحنه ای را می دیدم که باورش برایم سخت بود.به قدری زیبا درون ساختمان رنگ آمیزی شده بود که نمی توانم توصیف کنم.معلوم بود که زحمت زیادی کشیده شده بود.دیوار ها با دو رنگ شاد رنگ آمیزی شده بود و عکس های معنا دار و زیبایی نیز بر روی دیوارها نقاشی شده بود البته یک آرم بزرگ بسیج دانشجویی را نیز بر روی دیوار نقاشی کرده بودند و پوستر های زیبایی از امام خمینی(رحمه الله) و امام خامنه ای(حفظه الله) را همراه با پوسترهای دیگری حاوی جملات زیبا را بر دیوارها زده بودند که عکس شهید زین الدین در نماز خانه بسیار زیبا و دل چسب بود.فقط به اتاق مدیر دبستان دست نزده بودند که آن هم داستانی دارد...

بعد از تماشای مدرسه من مشغول کار خودم شدم که ناگهان دیدم که یکی از شیشه ها از دو طرف به اندازه 2 سانتی متر کوچک اندازه گیری شده است.وقتی علت را پیگیر شدم متوجه شدم که یکی از دوستان ما که دانشجوی مهندسی مکانیک است اندازه ها را با متر خیاطی و خط کش 20 سانتی دبستانی اندازه گیری کرده است.برادران حاضر در آنجا می دانند که چگونه ان شیشه را حل کردیم...

برگشتیم به مسجد روستا یک گروه از جهادگران کارشان تمام شده بود و قصد بازگشت به منازل خود را داشتند و اهالی روستا ناراحت از این اتفاق.یکی از خانم های مسن روستا داشت گریه می کرد که چرا این گروه روستا را ترک می کنند وقتی این گروه به راه افتادند چند دقیقه ای نگذشته بود که یکی از نوجوانان روستا دوان دوان به سمت حسینیه می آمد و اسامی را صدا می زد وقتی متوجه شد که این جمع رفته اندی به قدری ناراحت و پکر شد که انگار یک خبر بسیار ناگوار را شنیده است.مجبور شدیم به راننده زنگ بزنیم که برگردند و با این نوجوان خداحافظی کنند.آری حضرت زهرا(سلام الله علیها)کار خود را کرده بود...

من که دیگر نمک گیر شده بودم به دستور فرمانده مامور شدم که یک وانت از وسایل را به دانشگاه ببرم بعد از بار زدن وانت راهی دانشگاه شدیم.مسئولین حراست دانشگاه دیگر کم آورده بودند مطمئن هستم با خودشون می گفتن"بابا اینا دیگه کی اند.نه عید دارن نه استراحت نه مسافرت نه دلخوشی و نه فلان."ولی نمی دانستند که این هم عالمی دارد...

من خودم را همراه راننده وانت به شهر رساندم. یکی از دوستان مامور شده بود که کارت غذای پدرش را بگیرد یا دو در کند و روز آخری جهادگران شکمی از عزا دربیاورند شاید هم به احترام من می خواستند غذای خوبی سرو کنند.خلاصه به سمت رستوران طلائیه رفتیم 10 پرس غذا سفارش داده شد.تا غذاها آماده بشوند ما دو نفر کار یک پیتزا را یکسره کردیم.البته می خواستیم بدونیم پیتزا چیه!!!دوست ما موکت نیز برای نماز خانه مدرسه خریده بود.ساعت 5 عصر بود که برای ناهار رسیدیم.سر سفره ناهار برادران دانشجوی جهادی آن قدر از خاطرات دل چسب 8 روز گذشته تعریف کردند که همه از خنده زمین گیر شده بودند که امکان تعریف کردن آنها وجود ندارد... .به گفته برادران این اولین غذایی بود که بعد از 8 روز همراه گوشت می خورند.

موکت نمازخانه را پهن کردیم و این مدرسه کارش تمام شد.همگی راهی مدرسه روستای خداوردی خان شدیم.بنده به دوستان گفته بودم که روی هیکل من حساب کنند.آنها هم کم نذاشتند و یک غلتک نقاشی به من دادند و گفتند که "چون حضرتعالی خوش قد هستید رنگ آمیزی سقف با شما" یا ابوالفضل...

گردنم درد می کرد ولی نمی توانستم کم بیارم خودتون که می دونید چرا...

بعد ی ساعت که سقف تموم شد دوستان نظر دادند که باید گچ ها و سیمان های اضافی به شهر منتقل شوند و چه کسی بهتر از فلانی!!باز هم یا ابوالفضل...

خلاصه بار وانت کردیم 20 کیسه گچ و 5 کیسه سیمان و راهی شدیم و تحویل دادیم و برگشتیم. بگذریم که این پروسه چه طور انجام شد فقط این را بدانید که 800 کیلویی می شد.

تقریبا ساعت 23 شب بود که به روستا رسیدم و دیدم که کار مدرسه تمام شده ولی دوستان خوشحالند.تقریبا 9 نفر از برادران جهادی پایه مانده بودند.وقتی علت را جویا شدم دیدم که قرار گذاشته اند که به حمام عمومی در شهر بروند.یا خدا...

خلاصه وسایل را بار وانت کردیم دو نفر همراه من به سمت دانشگاه حرکت کردیم تا وسایل را پیاده کنیم که بازهم نیروهای حراست دانشگاه را ساعت 30دقیقه بامداد متعجب کردیم و 6 نفر هم راهی حمام عمومی شدند...

این بود گزارش اجمالی در مورد روز آخر اردوهای جهادی دانشجویان بسیجی دانشگاه ارومیه

  • محمد مهدی درویش زاده

نظرات  (۶)

ولی خداییش خیلی خوش گذشت عمری باشه یبار دیگه بتونیم با دوستان باشیم
جناب آقای ستاری تو نبودی ؟
یعنی میخوای بگی من بودم داداش
سلام محمدمهدی جان
امیدوارم به حق خانم فاطمة زهرا، خدا تموم بچه بسیجی را عاقبت بخیر کنه و اتفاقای خوب رو براشون در این سال رقم بزنه.
یاعلی مدد
سلام داداش
متن فوقالعاده ای بود،خسته نباشی،اما نامردا اونروز که رفتید رستوران پیتزا خوردید و حال کردید بنده یرآلما خوردم،حالا شیشه رو چطور سرهم کردید؟
پاسخ:
سیب زمینی نیز برای بدن لازم است برادر
سلام
بنده اتفاقات اردو را نه تایید می کنم نه تکذیب!
در ضمن اون دانشجوی مکانیک من نبودم!
والسلام
سلام
آقای درویش زاده دستت درد نکنه .... خدا اجرت بده!
یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی