ره ما حماسه نه سازش نه تسلیم

عبرت ها چه زیادند و عبرت گرفتن ها چه اندک

ره ما حماسه نه سازش نه تسلیم

عبرت ها چه زیادند و عبرت گرفتن ها چه اندک

ره ما حماسه   نه سازش نه تسلیم

اگر تمام گزینه های دشمن روی میز است ما فقط و فقط یک گزینه داریم و آن هم اطاعت از امام خامنه ای (مدظله العالی)است.

۵۰ مطلب با موضوع «یادداشت های من» ثبت شده است

۰۲
آبان

عماد افروغ در کتاب «ما و جهانی شدن»دین را به عنوان تنها ابزار انقلاب اسلامی برای ورود به عرصه جهانی شدن و مقابله با جهانی سازی غرب و در راس ان امریکا می داند.

موافقم..

میدانم..

دشمن نیز میداند....

می داند که با تمام توان میزند.دشمن تمام قوای خود را برای حمله به دین ما بسیج کرده است.کاری با اسلام کرده است که جامعه هدف ما در جهانی شدن با تمام وجود از ان می ترسد.اری میدانم که رسانه دارد...

وقتی به این واژه ها کمی بیشتر نگاه میکنم بهتر استراژی انها را در حمله به دینمان میبینم:

عراق،سوریه،داعش،یمن،سعودی،سودانی،فلسطین ،صهیونیست،نیجریه بوکوحرام،افغانستان ،پاکستان،طالبان،ایران،ماهواره و...

اری خوب دینمان را میزنند ولی اکثر ما جوانان فقط عبارت زیبای زیر را تکرار میکنیم و میگذریم و عملی انجام نمیدهیم: اگر مقابل دینمان بایستند مقابل دنیایشان می ایستیم.

کجاست ان ایستادن ها مقابل دنیایشان؟

اری بهتر است بگذریم و بگذاریم برای بعد چرا که حال برجام در بورس است...



  • محمد مهدی درویش زاده
۰۵
مهر

هم اکنون در پارک جنگلی ارومیه و در جوار هشت شهید گمنام می خواهم خاطره ای تز جبهه و جنگ برای شما بنوبسم.

اسم داستان *قرعه کشی * میباشد.

/این داستان را یکی از رزمنده ها در مسجد محله ،همین امشب روایت می کرد.

راوی می گفت در یکی از عملیات ها قرار بود از میدان مینی عبور کنیم.بر خلاف امروزیا،اون روز  ان قدر داوطلب پیدا شد که مجبور شدیم قرعه کشی کنیم.اگر همین الان بین ما قرار باشه برای این کیک های روی میز قرعه کشی کنیم هرکی میخاد زرنگی کنه و دو سه باراسمشو رو کاغذ بنویسه و بندازده داخل گوی تا شانسش بیشتر بشه.اون روز تو اون قرعه کشی هم همین جور بود و بچه تغلب می کردند و می خواستند اسم خودشون دربیاد و برن روی مین.یا خدا

قرعه کشی تمام شد و در اخر باید از بین دو نفر یکی انتخاب میشد.یک پیرمرد پنجاه شصت ساله و ی جون هفده هیجده ساله.جوونه می گفت: حاجی شما زن و لچه داری و خانواده به امید تو هستند و بذار من برم.حاجی می گفت: پسر من عمرمو کردم و زندگی را دیدم و لسه دیگه و تو جوونی و ارزو داری.

خلاصه مذاکرات بین دو نفر به نتیجه نرسیدو قرار بر قرعه کشی شدبار اول اسم جون دراومد ولی حاجی زد زیرش.بر دوم و سوم هم همین اتفاق افتاد.همدیگر رابوسیدند  و پسر رفت روی مین.

حاجی امد تا تکه های پسر را جمع کند.می گفت: به مادرش که همسرمه قول داده بودم پسرمونو برگردونم. وای.......

اری پدر و پسر با هم برای شهادت ...

ماکجا من کجا انها کجا؟؟؟؟

روایت گری حاج حسین یکتا هم که از سیستم خودرو به ان گوش میدادم و در عین  حال هم تایپ میکردم،تمام شد و من هم تمام.

خداحافظ شهدای گمنام پارک جنگلی ارومیه

  • محمد مهدی درویش زاده
۰۴
مهر

محتوای عکس زیر نیازمند پاسخ است و این اراجیف باید پاسخ داده شود.

چه کسی؟

واقعا چه کسی باید جواب بدهد؟

کسی می تواند که هنر داشته باشد.

هنر مناظره،هنر یادداشت نوبسی،هنرطراحی،هنر تسلط به زبان انگلیسی و عرلی،هنر مدیربت رسانهو...

اری من هم با شما موافقم.جوانان امروزی صاحب و پشتیبان می خواهند  تاباز هم سینه سپر کنند ولی شاید برخی از بررگان هنوز در خواب اند.

شاید روزی شخصی باشد که وظیفه اش فقط شناسایی و ساماندهی ظرفیت ها باشد.

دعا کنیم...

یا علی


  • محمد مهدی درویش زاده
۰۳
مهر

لام.

احتمالا منتظر هستید تا بخوانید:این پنج ماه به یک چشم زدنی گذشت!

خیر

این پنج ماه بیشتر از پنج ماه گذشت .میدانید یعنی چه؟

یعنی اینکه گاهی شرایط به گونه ای رقم می خورد که ان قدر  ساعت را نگاه می کنی که نگو و نپرس.و این همان داستان نگهبان روی برجک است.در  ان دو ساعت نگهبانی ان قدر عقربه ها را دنبال می کنی و به عقربه ها به خاطر سرعت کمتر از معمولشان ناسزا می گویی که شاید در اینده زبان باز کنند و شکایت کنند و الان هوایت را دارند....

در این پنج ماه سختی های زیبای زیادی کشیده شده است.اتفاقات ناگوار و وحشتناکی در چند قدمی ام رخ داده است که فکرشان لرزه بر انگشتانی می اندازد که دارند تایپ می کنند.

در این پنج ماه افرادی را زیارت کرده ا م که هرکدام می توانند اسوه ای برای هم سن و سالان خود باشند.البته اگر شاید قبلا و بدون اشنایی ، انها را می دیدم به سادگی از کنار انها رد می شدم ولی الان جوان  ۲۳ ساله ای را می بینم که با یک تلفن  می تواند بازاری را ببندد و این نتیجه پشتکار اوست.می دانم نتوانستم مطلب رابه طور کامل منتقل کنم .البته نخواستم.طلبتان...

دوست دارم یک نفر پیدا شود و از من درخواست کند تا این پنج ماه را در قالب انشایی ارایه کنم و من در کمال تواضع  درخواست اورا رد کنم.چرا؟ چون هنوز خدمت باقیست...

سرد است...

وای بعضا خیلی سرد می شود.از این نیز بگذریم

اری...

یک سوال: به نظر شما دو ساعت در حالت معمولی با دو ساعت در بالای کوه و اسلحه به دست و سینه خشاب بر کمر و سرمای استخوان سوز در تابستان همراه باد شدید بامدادی و ترس از تک تیراندازهای دشمن،متفاوت است؟؟؟

دیگر بس است...

همین قدر افشای اطلاعات کافی است...

پنج ماه گذشت بقیه هم خواهد گذشت ولی چه حالی داد دعای عرفه تک نفره....

فعلا تمام

  • محمد مهدی درویش زاده
۲۳
مرداد

سلام.

شاید اگر چند ماه پیش عکس زیر را می دیدم به ارامی از کنارش می گذشتم ولی حال که کمی بیشتر از گذشته در جریان امور مربوط به مرزبانی قرار گرفته ام نمی توانم از این تصویر بگذرم،

این تصویر برای بسیاری مبهم است.مبهم نه از نظر اینکه وضوح تصویر کم باشد و یا موضوع ظاهری عکس درک نشود،بلکه مبهم از نظر فهم پشت پرده این تصویر.

کسی می تواند از این تصویر برداشت واقعی ودقیق  داشته باشد که خود روزی مرزبان باشد.

این تصویر معنادار است...

معنای دقیق این تصویر را ان سربازی می داند که دو ماه شبانه روز نگهبانی می دهد و تنها ده روز مرخصی می رود؛ان مادری می داند که ماه هاست حتی صدای جگرگوشه اش را نشنیده است؛ ان فرمانده ای می داند که در نمازهایش برای سلامتی سربازان دعا می کند؛ معنای این عکس را نگهبانی می داند که در سرمای زیر صفر تابستان در قله کوه نگهبانی می دهد؛معنای این عکس را سربازانی می دانند که قریب به شش ماه به خاطر بارش برف و بسته شدن راه های کوهستانی نتوانسته اند اذوقه جدید دریافت کنند؛معنا را تیمی درک میکند که شب به کمین دشمن و قاچاقچی میرود و ساعت ها در میان سنگ هاو خار ها در کمین دشمن می نشیند؛ معنای این عکس را ان کسی میتوتند درک کند که فقط یک بار صدای تیر دوشکا را از نزدیک شنیده باشد و اوست که می تواند بیش از دیگران درد گوش دوشکاچی را پس عملیات تصور کند؛ معنای این عکس را جانبازانی می توانند درک کنند که جسمشان را فدای امنیت و اسایش ملتشان کرده اند و نهایتامعنی این عکس را شهیدی می داند که جانش را فدای ارامش خاکش کرد...

اری من و تو را چه به این کارها!!!

من و امثال من در کف تعداد لایک ها و دیسلایک ها هستیم.

  • محمد مهدی درویش زاده
۰۲
مرداد

به نام خدا

از محمد مهدی درویش زاده

به تمامی مدیران و متولیان فرهنگی شهر

با عرض ادب، برای صحنه هایی که امروز شاهدش بودم،

افسوس.

تشکر

  • محمد مهدی درویش زاده
۲۷
تیر

سخت ترین آموزش سربازی بعد از انقلاب هم گذشت...

"چون می گذرد غمی نیست"عبارتی بود که می توانستی در نقاط مختلف پادگان مشاهده کنی.از دیوار ها گرفته تا پشت درب سرویس ها و محل های نگهبانی.

اری چون می گذرد غمی نیست...

بالاخره پس از تحمل سختی های بسیار سه ماه اموزش سربازی تمام شد و می توان گفت:خدا حافظ مرکز اموزش مرزبانی شهید رجایی ناجا و خداحافظ سراب نیلوفر کرمانشاه

به جرات می توان گفت که این دوره از اموزش سربازی یکی از سخت ترین دوره های اموزشی بود و شاید بتوان گفت سخت ترین دوره بعد از انقلاب.البته احساسی نشده ام و دلیل دارم.

اول اینکه اموزش سربازی بدون وجود هیچ قانون مصوبی یک هو شد سه ماه.سه ماه شدن اموزش بدون صدور مجوز از ناجا چیزی در حد معجزه بود ولی با استقامت و لجبازی فرمانده مرزبانی کشور در بین کل نیروهای مسلح فقط اموزش مرزبانی شده سه ماه و این کار را خیلی سخت می کرد.تصور کنید یک ماه اضافی را..

دوم اینکه به دلیل افزایش تحرکات دشمنان در کشورهای مجاور و بعضا در اطراف مرزهای جمهوری اسلامی جدیت در امور و شدت فشار اموزش نیز بیشتر شده بود و در یک کلام بیچاره کردند ما را...

سوم اینکه کل این دوره بازرس بازی بود.من یک کلام می نویسم بازرس و شما می خوانید ولی کسی که خدمت رفته می داند بازرس یعنی چه؟!بازرسی هایی در این دوره ما انجام شد که هر5 سال یکبار برگزار می شد و متاسفانه دقیقا مصادف شده بود با دوره ما.وقتی بازرس به یک پادگان اموزشی می اید از یک هفته قبل روزگار سربازان سیاه می شود.چرا؟چون برای اینکه فرماندهان خودی نشان دهند تمام اموزش ها را چندین و چند بار مرور می کنند ؛دروس تئوری را بارها و بارها از سربازان می پرسند؛بیشتر از گذشته به نظم اهمیت می دهند؛نظافت پادگان بیش از گذشته مد نظر قرار می گیرد و این ها همگی یعنی حجم کار سرباز چندین برابر می شود.بگذریم...فقط این را بدانید که سه چهار بار تیم تخصصی بازرسی از مراجع مختلف در دوره ما حضور یافتند.

چهارم اینکه ماه اخر یعنی همان ماه سوم اموزش دقیقا مصادف شد با ماه مبارک رمضان!حال شما وضعیت سخت زندگی سربازی و نبود روحیه ناشی از سه ماه شدن اموزش را بگذارید کنار گرمای بی سابقه کرمانشاه.تصور کردید؟!وای وای وای...نمی توانم بیشتر توضیح دهم.

پنجم اینکه کل ماه رمضان را با ان وضعیت افطار ها و سحری ها مرخصی ندادند.

و نهایتا اینکه قرار است بعد از اموزش اعزام شوی به نقاط صفر مرزی برای ادامه خدمت مقدس سربازی.

باشد .به قول معروف چون می گذرد غمی نیست.

در کنار تمام این سختی ها در این سه ماه اندوخته ای کسب کرده ام در حد ال کلاسیکو و وزن کم کرده ام در حدلیگ برتر ایران...

بعدها بیشتر توضح می دهم و کلام اخر برای این یادداشت اینکه سه ماه می شود که کتاب نخوانده ام.البته نخوانده ام که چه عرض کنم.اگر بخواهم صادقانه حرف بزنم فقط حدود 200 صفحه.

و این را هم بدانید که خاطراتم را به زودی کتاب خواهم کرد.

و این بود پر استفاده ترین کلام روزهای اخر:

می نویسم یادگاری تا بماند روزگاری

ما نمانیم روزگاری این بماند یادگاری

  • محمد مهدی درویش زاده
۱۳
خرداد

سلام

سلامی به گرمای کرمانشاه،به شادابی حال سربازان هنگام مرخصی و سلامی به طراوت بیداری اول وقت دوره اموزشی

دوستان بزرگوار تقریبا می شود گفت که کشتمش!!

کشتن واژه ای است که دوستان کرمانشاهی برای اتمام کارهای سخت از ان استفاده می کنند.

 در این ۴۴ روز اتفاقات جاابی درپادگان رخ داده است که به حول و قوه الهی پس از اتمام خدمت این خاطرات را کتاب خواهم کرد البته باطرح هایی که فعلا در ذهن تنهارا ویرایش میکنم.

خدمت سربازی بهترین فرصت برای شناسایی کارشناسان می باشد ؛خدمت سربازی بهترین موقعیت برای اشنا کردن جوانان با د‌‌‌‌ستاوردهای انقلاب اسلامی میباشد؛خدمت سربازی می تواند به محلی برای تغییر دید جوانان امروزی نسبت به برخی کج پنداری ها شود؛خدمت سربازی می تواند اصول و قوانین دینی را به جوانان یاداوری و یا اموزش دهد؛خدمت سربازی می تواند...بگذریم.

ولی افسوس که حال نمی تواند...

 در این ۴۴ روز رخدادهایی را دیده ام که هرکدام برایم درسی شده اند البته درسی از نوع جدول ضرب که هیچگاه انها را فراموش نخواهم کرد نه از نوع لغت های زبان انگلیسی که فرار باشد.

تقریبا می شود گفت که بیست روزی میشد که از دنیا هیچ خبری نداشتم و این تنها چیزی بود که عذابم می داد. نه از مذاکرات خبری داشتم،نه از یمن و عراق و سوریه،نه از داعش،نه ازدلواپسان،نه از خاطره سرایان،نه ازذوق زدگان و نه از...  .همه این بی اطلاعی ها یک طرف ،عدم دسترسی به مواضع رهبری در چند سخنرانی اخیر ایشان یک طرف.

امروز صبح وقتی به خانه رسیدم هم چون کویر نوردی ره گم کرده اذوقه تمام کرده و تشنه که قبل از همه چیز به اب حمله می برد من هم تکی به تبلت زدم و جنان سایت های خبری را زیر رو رو می کردم که نگو نپرس.عجب اتفاقاتی در این چند روز افتاده بود...

خلاصه اینکه هدف اصلی از ارسال این یادداشت بی سر و ته فقط و فقط اعلام حضور بود و بس....

و نهایتا:سر کچل کرده هم عالمی دارد.

  • محمد مهدی درویش زاده
۰۹
ارديبهشت

سلام

بعد از  یازده روز طاقت فرسا دوباره دست به قلم شده ام....

به همین زودی یازده روز از خدمت گدشت ان هم از اموزشی...

هر روز صبح ساعت چهار و بیست دقیقه صبح بیدار باش و تنها چنددقیقه فرصت برای انکارد کردن تخت استفاده ازسرویس و به خط شدن برای گرفتن صبحانه.الان ساعت پنج و ده دقیقه و صدای اذان و اماده شدن برای اجرای صبحگاه و مراسم پرچم و از ان به بعد هم اموزش های نظامی و بدنی....

بگذریم...

خدمت سربازی ان قدر هم که می گویند بد نیست حتی میشود گفت که اصلا بد نیست.منظم بودن هیچگاه بد نبوده است.

دوستانی پیدا کرده ام که تا به حال هم چنین دوستانی نداشتم.افرادی را دیده ام که مخترع اند و دانشمند.مردانی را زیارت کرده ام که به تنهایی بار خانواده بر دوش می کشند.پدران سربازی رامیبینم که دنبال فرصتی برای صحبت با فرزندان خردسالشان هستند و خیلی چیز های دیگر....

امروز یازده روز از خدمت من گذشته است و عصربه مقصد کرمانشاه بلیط دارم...

احتمالا تا ببست روز دیگر در پادگان خواهم بود و امیدوارم این روزهای اتی نیز مثل دهه اول خدمت سرشار از برکات و کسب تجارب باشد.

سخن بسیار است ولی نمی دانم چرا نمی توانم بنویسم شاید از تاثیرات اتفاقات این چند روز ارومیه باشد.

و نهایتا ان عبارت معروف :سلامتی سه تن سرباز  ناموس  وطن

  • محمد مهدی درویش زاده
۳۱
فروردين

کم کم لیست می کنم وسایل مورد نیاز را؛کم کم خود را اماده سفر می نمایم؛اندک اندک می رسد موعد ورود به جامعه ای جدید؛جامعه ای کوچک ولی پر از انرژی و هیجان؛جامعه ای متشکل از فارس و کرد و ترک و بلوچ و لر و ...؛اندک اندک قصد دارم فصل جدیدی بر خاطراتم بیفزایم؛حال به این فکر می کنم که پس از برگشت چگونه خاطرات را مکتوب خواهم کرد.

ارام ارام ساک خود را می بندم؛می خواهم به سفری دو ماهه که یقینا پر ماجرا خواهد بود اعزام شوم؛در این فکرم که به یاد اورم که به چه کسانی بدهکارم؟ طلب مادی و معنوی؛ارام ارام متن پیامک اماده می کنم تا دوشنبه شب به رفقا ارسال و گوشی را بایگانی کنم؛می خواهم در این ساعات باقی مانده تلفن همراه و اینترنت را بی خیال شوم چرا که دو ماه از انها دور خواهم بود؛به این می اندیشم که ایا خواهم توانست در این عرصه جدید علاوه بر کسب تجربه،تاثیرگزار هم باشم یا خیر؟؛هر از گاهی هوس می کنم دو ماه سکوت کنم و ادای بچه مثبت ها را دربیاورم.اما می دانم و می دانید که نمی شود!؛تلاش می کنم در این ساعت های باقی مانده ناراحتی از اشخاص و زمانه را همین جا دفن کنم حتی دوستانی که می توانستند در برهه هایی بیشتر کمک حالم باشند؛اری سفری در پیش است....

سفری به خطه کرمانشاه؛به 15 کیلومتری شهر کرمانشاه؛سفری به پادگان اموزشی شهید رجایی کرمانشاه؛می روم تا به عینه لمس کنم این سخن سنتی ها را:تا خدمت نری مرد نمی شی!؛اری عازم دوره اموزشی خدمت سربازی ام...

می خواهم دو ماه،متفاوت زندگی کنم؛دو ماه برخی از عادت های نکوهیده را ترک کنم؛می خواهم باز هم در یک پروسه ی 2 ماهه با دوستان جدیدی پیوند اخوت ببندم؛می خواهم 2 ماه،هر روزش برایم با کسب تجربه همراه باشد؛قصد دارم هنگام برگشت از این سفر از خوبی های این دوره برای ملت منبر کنم نه از سختی هایش.

دوستان و بزرگواران

اول اردیبهشت ماه به حول وقوه الهی عازم خدمت مقدس سربازی هستم.به یاد ندارم به کسی بدهی مالی داشته باشم ولی نمی دانم شاید افرادی هم چنان باشند که ازرده شده اند از رفتار من و یا شاید هنوز برخی بدهی های دلی را با برخی از بزرگواران صاف نکرده ام.دوستان بی تعارف و بی مقدمه می نویسم:اگر هست بی منت صاف کنید؛اگر هست بی منت صاف کردم.

  • محمد مهدی درویش زاده