ره ما حماسه نه سازش نه تسلیم

عبرت ها چه زیادند و عبرت گرفتن ها چه اندک

ره ما حماسه نه سازش نه تسلیم

عبرت ها چه زیادند و عبرت گرفتن ها چه اندک

ره ما حماسه   نه سازش نه تسلیم

اگر تمام گزینه های دشمن روی میز است ما فقط و فقط یک گزینه داریم و آن هم اطاعت از امام خامنه ای (مدظله العالی)است.

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۵
مهر

هم اکنون در پارک جنگلی ارومیه و در جوار هشت شهید گمنام می خواهم خاطره ای تز جبهه و جنگ برای شما بنوبسم.

اسم داستان *قرعه کشی * میباشد.

/این داستان را یکی از رزمنده ها در مسجد محله ،همین امشب روایت می کرد.

راوی می گفت در یکی از عملیات ها قرار بود از میدان مینی عبور کنیم.بر خلاف امروزیا،اون روز  ان قدر داوطلب پیدا شد که مجبور شدیم قرعه کشی کنیم.اگر همین الان بین ما قرار باشه برای این کیک های روی میز قرعه کشی کنیم هرکی میخاد زرنگی کنه و دو سه باراسمشو رو کاغذ بنویسه و بندازده داخل گوی تا شانسش بیشتر بشه.اون روز تو اون قرعه کشی هم همین جور بود و بچه تغلب می کردند و می خواستند اسم خودشون دربیاد و برن روی مین.یا خدا

قرعه کشی تمام شد و در اخر باید از بین دو نفر یکی انتخاب میشد.یک پیرمرد پنجاه شصت ساله و ی جون هفده هیجده ساله.جوونه می گفت: حاجی شما زن و لچه داری و خانواده به امید تو هستند و بذار من برم.حاجی می گفت: پسر من عمرمو کردم و زندگی را دیدم و لسه دیگه و تو جوونی و ارزو داری.

خلاصه مذاکرات بین دو نفر به نتیجه نرسیدو قرار بر قرعه کشی شدبار اول اسم جون دراومد ولی حاجی زد زیرش.بر دوم و سوم هم همین اتفاق افتاد.همدیگر رابوسیدند  و پسر رفت روی مین.

حاجی امد تا تکه های پسر را جمع کند.می گفت: به مادرش که همسرمه قول داده بودم پسرمونو برگردونم. وای.......

اری پدر و پسر با هم برای شهادت ...

ماکجا من کجا انها کجا؟؟؟؟

روایت گری حاج حسین یکتا هم که از سیستم خودرو به ان گوش میدادم و در عین  حال هم تایپ میکردم،تمام شد و من هم تمام.

خداحافظ شهدای گمنام پارک جنگلی ارومیه

  • محمد مهدی درویش زاده
۰۴
مهر

محتوای عکس زیر نیازمند پاسخ است و این اراجیف باید پاسخ داده شود.

چه کسی؟

واقعا چه کسی باید جواب بدهد؟

کسی می تواند که هنر داشته باشد.

هنر مناظره،هنر یادداشت نوبسی،هنرطراحی،هنر تسلط به زبان انگلیسی و عرلی،هنر مدیربت رسانهو...

اری من هم با شما موافقم.جوانان امروزی صاحب و پشتیبان می خواهند  تاباز هم سینه سپر کنند ولی شاید برخی از بررگان هنوز در خواب اند.

شاید روزی شخصی باشد که وظیفه اش فقط شناسایی و ساماندهی ظرفیت ها باشد.

دعا کنیم...

یا علی


  • محمد مهدی درویش زاده
۰۳
مهر

لام.

احتمالا منتظر هستید تا بخوانید:این پنج ماه به یک چشم زدنی گذشت!

خیر

این پنج ماه بیشتر از پنج ماه گذشت .میدانید یعنی چه؟

یعنی اینکه گاهی شرایط به گونه ای رقم می خورد که ان قدر  ساعت را نگاه می کنی که نگو و نپرس.و این همان داستان نگهبان روی برجک است.در  ان دو ساعت نگهبانی ان قدر عقربه ها را دنبال می کنی و به عقربه ها به خاطر سرعت کمتر از معمولشان ناسزا می گویی که شاید در اینده زبان باز کنند و شکایت کنند و الان هوایت را دارند....

در این پنج ماه سختی های زیبای زیادی کشیده شده است.اتفاقات ناگوار و وحشتناکی در چند قدمی ام رخ داده است که فکرشان لرزه بر انگشتانی می اندازد که دارند تایپ می کنند.

در این پنج ماه افرادی را زیارت کرده ا م که هرکدام می توانند اسوه ای برای هم سن و سالان خود باشند.البته اگر شاید قبلا و بدون اشنایی ، انها را می دیدم به سادگی از کنار انها رد می شدم ولی الان جوان  ۲۳ ساله ای را می بینم که با یک تلفن  می تواند بازاری را ببندد و این نتیجه پشتکار اوست.می دانم نتوانستم مطلب رابه طور کامل منتقل کنم .البته نخواستم.طلبتان...

دوست دارم یک نفر پیدا شود و از من درخواست کند تا این پنج ماه را در قالب انشایی ارایه کنم و من در کمال تواضع  درخواست اورا رد کنم.چرا؟ چون هنوز خدمت باقیست...

سرد است...

وای بعضا خیلی سرد می شود.از این نیز بگذریم

اری...

یک سوال: به نظر شما دو ساعت در حالت معمولی با دو ساعت در بالای کوه و اسلحه به دست و سینه خشاب بر کمر و سرمای استخوان سوز در تابستان همراه باد شدید بامدادی و ترس از تک تیراندازهای دشمن،متفاوت است؟؟؟

دیگر بس است...

همین قدر افشای اطلاعات کافی است...

پنج ماه گذشت بقیه هم خواهد گذشت ولی چه حالی داد دعای عرفه تک نفره....

فعلا تمام

  • محمد مهدی درویش زاده