پنج ماه از خدمت گذشت
لام.
احتمالا منتظر هستید تا بخوانید:این پنج ماه به یک چشم زدنی گذشت!
خیر
این پنج ماه بیشتر از پنج ماه گذشت .میدانید یعنی چه؟
یعنی اینکه گاهی شرایط به گونه ای رقم می خورد که ان قدر ساعت را نگاه می کنی که نگو و نپرس.و این همان داستان نگهبان روی برجک است.در ان دو ساعت نگهبانی ان قدر عقربه ها را دنبال می کنی و به عقربه ها به خاطر سرعت کمتر از معمولشان ناسزا می گویی که شاید در اینده زبان باز کنند و شکایت کنند و الان هوایت را دارند....
در این پنج ماه سختی های زیبای زیادی کشیده شده است.اتفاقات ناگوار و وحشتناکی در چند قدمی ام رخ داده است که فکرشان لرزه بر انگشتانی می اندازد که دارند تایپ می کنند.
در این پنج ماه افرادی را زیارت کرده ا م که هرکدام می توانند اسوه ای برای هم سن و سالان خود باشند.البته اگر شاید قبلا و بدون اشنایی ، انها را می دیدم به سادگی از کنار انها رد می شدم ولی الان جوان ۲۳ ساله ای را می بینم که با یک تلفن می تواند بازاری را ببندد و این نتیجه پشتکار اوست.می دانم نتوانستم مطلب رابه طور کامل منتقل کنم .البته نخواستم.طلبتان...
دوست دارم یک نفر پیدا شود و از من درخواست کند تا این پنج ماه را در قالب انشایی ارایه کنم و من در کمال تواضع درخواست اورا رد کنم.چرا؟ چون هنوز خدمت باقیست...
سرد است...
وای بعضا خیلی سرد می شود.از این نیز بگذریم
اری...
یک سوال: به نظر شما دو ساعت در حالت معمولی با دو ساعت در بالای کوه و اسلحه به دست و سینه خشاب بر کمر و سرمای استخوان سوز در تابستان همراه باد شدید بامدادی و ترس از تک تیراندازهای دشمن،متفاوت است؟؟؟
دیگر بس است...
همین قدر افشای اطلاعات کافی است...
پنج ماه گذشت بقیه هم خواهد گذشت ولی چه حالی داد دعای عرفه تک نفره....
فعلا تمام
- ۹۴/۰۷/۰۳