ننوشتن منو نوشتن پسرخاله ده ساله
سلام
چند صباحی است که دوستان این سوال را از حقیر می پرسند که چرا وبلاگ به روز نمی شود ؟
پاسخ های متنوعی دارم ولی قصد افشای پاسخ ها راندارم و فقط به یک جواب بسنده می کنم:
دوست دارم در این ایام که هنوز مشغله ی زیادی ندارم بیشتر بخوانم تا نوشتن!
به رسم ادب و جهت لبیک به درخواست بزرگواران یک اتفاق جالب را برایتان به صورت خلاصه می نویسم.
دوستانی که بنده را میشناسند پسرخاله بنده رانیز میشناسند.همونی که اغلب باهمیم!!!
در چند هفته پیش این پسرخاله ده ساله ما هی میومدواز من سوال های عجیب غریب میپرسید و منم انصافا کامل توضیح می دادمو بهش می گفتم که کتاب بیشتر بخونه.
چند روز پیش مطلع شدم کتابخونه ثبت نام کرده و هر دو سه روز شی بار میره کتابخونه و ....
امیرحسین خیلی مشکوک می زد تا دیروز!!!
دیروز ازم پرسید که داداش؟
گفتم بگو دیگه چی میخوای؟
گفنت ی کتاب نوشتم چه جوری چاپش کنم؟؟؟
یا خدا این چی داره میگه؟گفتم دیوونه شدی ؟
اقا این پسرخاله ما دفترشو اورد و چهل ودو صفحه داستان نوشته بود.چهل دو صفحه.....
اورده بود که من ویرایش کنم و ببرم چاپ.
ی داستانی نوشته بود خداوکیلی من خودم مونده بودم که چه طوری تونسته این همه خیال پردازی کنه....
در مورد داستان توضیح نمیدم و بعد چاپ کتاب خودتون میخونید.
همین
- ۹۳/۰۹/۱۵