ره ما حماسه نه سازش نه تسلیم

عبرت ها چه زیادند و عبرت گرفتن ها چه اندک

ره ما حماسه نه سازش نه تسلیم

عبرت ها چه زیادند و عبرت گرفتن ها چه اندک

ره ما حماسه   نه سازش نه تسلیم

اگر تمام گزینه های دشمن روی میز است ما فقط و فقط یک گزینه داریم و آن هم اطاعت از امام خامنه ای (مدظله العالی)است.

درس پیرمرد 79 ساله در نمازجمعه به من

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۲۲ ب.ظ

الان که دارم این مطلب را می نویسم تازه از مصلی امام خمینی(ره) به خانه رسیده ام.امروز وقتی به مصلی رسیدم و مستقر شدم،داشتم به سخنرانی پیش از خطبه ها گوش می دادم که یک پیرمرد که دو ردیف جلوتر از من بود به سختی از جا برخاست؛از داخل جیب کتش یک کیسه سبز رنگ خارج کرد؛من هم این مرد را زیر نظر داشتم چون حرکاتش برایم  جالب بود؛داخل کیسه کاغذ هایی وجود داشت؛یکی از این کاغذ ها را در اورد  و به سمت من آمد و ان را به من داد و گفت این را بخوان؛بعد که من خواندم،دیگر سرم را نمی توانستم از خجالت بالا بگیرم؛با صدای پدرانه گفت:زیرش را بخوان بالایش را عمل کن؛کاغذی که او خودش کپی گرفته بود این بود:

دعا

من که سرم را پایین انداخته بودم و به تبلیغ و امر به معروف این بزرگوار و کم کاری های خودم فکر می کردم،ناگهان دیدم که پیرمرد دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:پسرم فکر نکنی این را خودم نوشته ام!این دعا را یکی ار علما برای من نوشت و من هم انرا بردم و کپی گرفتم و به جوان هایی مثل تو می دهم.این اب سردی بود بر پیکر من...

نماز تمام شد و من فراموش کردم که چه شده بود چرا که گرم احوال پرسی با دوست و اشنا بودم.سوار اتوبوس شدم که به خانه برگردم که به طور اتفاقی وقتی به سمت راستم نگاه کردم دیدم ان پیرمرد کنارم نشسته است.وقتی مرا دید شناخت.خیلی دوست داشتم که باهاش حرف بزنم و بدونم کیه و چه کارهایی کرده ولی روم نمی شد چون می ترسیدم که حوصله نداشته باشه یا ناراحت بشه.وقتی که کم مونده بودم به ایستگاه برسم،دل رو زدم به دریا و گفتم:حاج اقا خیلی وقته این منطقه هستید؟

گفت:اره 6 سالی میشه

گفتم:حاجی چند سال دارید؟

گفت:79

گفتم:جنگ رفتید؟

گفت:نه نذاشتن برم.چون که می خواستم برم که گفتن از 50 سال به بالا نمی تونن برن.ولی تا بخوای تو خیابونا جنگیدم قبل از انقلاب.ما تو شهر می جنگیدیم.

وقتی پیاده می شدم کرایه ایشون رو هم حساب کردم که بماند چی بهم گفت...

ضمنا ایشون کلماتی هم در مورد بسیج و بسیجی این زمانه گفتند

که من نمی تونم بنویسم.ولی فهمیدم که هنوز که هنوزه شنبه ها در پایگاه بسیج محلات حضور دارن و یکی از دوستانم بهم می گفت که این پیرمرد وقتی قرار بود از پایگاه به یک پیاده روی سخت برویم و مسئولان پایگاه به دلیل سن زیاد ایشان به این مرد بزرگوار اطلاع نداده بودند،امده بود مسجد و داد و بیداد می کرد که چرا به من نگفته اید مگه من بسیجی نیستم و من عضو این پایگاه نیستم؟من هم باید همراه جوانان می رفتم.

باید به عبارت زیر فکر کرد و رابطه شان را به متن بالا تحلیل کرد.ضمنا نتیجه اخلاقی این حرکت این شخص 79 ساله با خودتان.

او کجا و ما کجا...

هفت شهر عشق را عطار گشت/ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم

امر به مغروف وظیفه همگانی

رسالت بسیجی با شهادت به پایان می رسد

هرکجا هستید آن جا را مرکز دنیا بدانید.

...

یا علی

  • محمد مهدی درویش زاده

نظرات  (۳)

به ظاهر ساده اما...............
سلام برادر
1.در مورد گوش دادن به خطبه ها با قنبر موافقم!
2.به نظرم اهمیت رفتار تبلیغی پیرمرد کمتر از دعا نبود.
3.یه سری برنامه ها برای واحد مطالعات تو ذهنم بود، و فکر می کردم دیگه آخر کار فکریم! ولی بعد خوندن این مطلب فهمیدم که فقط اخلاص مهمه؛ وگرنه سطح عمل و تاثیرگذاری حتی روی یک نفر هم جای خود داره.
خیلی ممنون خاطره تامل برانگیزت.

سلام عزیزم
دعای جالبی بود
ضمنا نصلی رفتی یکمم به خطبه ها گوش کن!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی