حالم به هم می خورد از حزب باد
اصلا حال و حوصله ی نوشتن این مطلب را ندارم و از دیروز که خبری را شنیدم هی با خودم درگیرم که کاری انجام دهم یا نه؟مستقیما پیش طرف برم یا نه؟و آخر به این نتیجه رسیدم که در اینجا بنویسم تا بماند...
دیروز یکی از دوستان در دانشگاه ما را به یک جلسه خصوصی دعوت کرد که سه نفر بودیم یعنی من و آن دو برادر بزرگوار.من اولش فکر می کردم که مشکلی برای دوستان پیش آمده و می خواهد مطرح کند تا راه حلی بیابیم.
این برادر شروع کرد به صحبت کردن.داشت گزارش یک جلسه کاری را که خودش در آن حضور داشت را می داد.هر لحظه که می گذشت و هر کلمه ای که ایشان می گفتند من بیشتر ناراحت می شدم و دوست داشتم سرم را محکم به میز بکوبم از شدت عصبانیت.
دوستم داشت از کسی می گفت که تا دیروز به زور برایش کلاس حق التدرسی در ساختمان کلاس های دانشگاه می دادند تا تدریس کند؛تا دیروز درس انقلاب می داد؛تا دیروز در کلاس اندیشه اسلامی اندیشه پیامبر را تدریس می کرد؛تا دیروز از جنگ های پیامبر و حضرت علی برای دانشجویان می گفت؛تا دیروز از فتنه ها حرف می زد ولی امروز که به برکت مسئول شدن برخی از افراد صاحب مقامی در دانشگاه شده است ، دم از فراموشی تاریخ می زند؛می گوید که فتنه دیگر گذشته، ولش کنید؛می گوید ما را بیخیال دولت گذشته را نقد کنید؛می گوید نباید به دانشگاه سخنرانی بیاید که دولت را نقد کند و ...
می دانم نتوانستم مطلب را به خوبی منتقل کنم ولی اگر برخی از دوستان یادشان باشد تقریبا 10ماه پیش بهشان گفتم عیبی ندارد چرا که می توانیم خودی های واقعی را در این سال ها شناسایی کنیم.شناسایی کنیم انهایی را که حزب بادند...
- ۹۳/۰۲/۰۱