ره ما حماسه نه سازش نه تسلیم

عبرت ها چه زیادند و عبرت گرفتن ها چه اندک

ره ما حماسه نه سازش نه تسلیم

عبرت ها چه زیادند و عبرت گرفتن ها چه اندک

ره ما حماسه   نه سازش نه تسلیم

اگر تمام گزینه های دشمن روی میز است ما فقط و فقط یک گزینه داریم و آن هم اطاعت از امام خامنه ای (مدظله العالی)است.

اشک ریختن اصلی این هفته هیئت بعد مراسم بود

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۴۷ ق.ظ

الان که دارم این مطلب رو می نویسم تازه از هیئت برگشتم.در این چند سالی که مسجد و منبر رفتم این جلسه از هیئت واقعا چیز دیگری بود و شاید نتونم حق مطلب رو ادا کنم و خوب بنویسم...

دیروز 13 فروردین و شب شهادت حضرت زهرا(سلام اله علیها) بود.قرار بود مراسم مسجد ثامن الائمه از نماز مغرب شروع شود.مسجد مورد نظر تقریبا در خروجی شهر است و فقط این قدر بدانید که در روز 29 اسفند 1392 بعد از سال تحویل در نماز جماعت این مسجد فقط 3 نفر حاضر بودند که دو نفر آن روحانی و همسر ایشان و یک نفر هم کسی بود که کلید مسجد را داشت.بگذریم...

به سمت مسجد برای حضور در مراسم حرکت کردم.وقتی وارد مسجد شدم از کفش خانه معلوم بود که جمعیت چه قدر است.درب اصلی را باز کردم دیدم که تقریبا 20 نفر در صف های نمازند و روحانی هم برای اقامه نماز وجود ندارد.

بعد از اتمام نماز دوست مداح جلو رفت تا زیارت عاشورا را شروع کند.ایشان نیز از هم سنگران ما بود.این طور شروع کرد"ای عزاداران می بینید مادرم زهرا هم آن زمان غریب بود و هم حالا"این را گفت و حال همه را به همه زد.من به فکر فرو رفتم که خدایا چه شده است برای مردم و امت؟!!!

آخرای زیارت عاشورا بود که یکی از روحانیان به نام شهرمون وارد مسجد شد.نمی دانم از قبل آماده شده بود برای اینکه مناسب این جمعیت صحبت بکند یا نه؟بالای منبر رفت و این چنین شروع کرد:ملت می دونید چیه؟مسیحیت نه عاشورا داره ؛ نه شب قدر داره؛ نه امام زمان داره و نه خیلی چیزای دیگه.فقط ی حضرت مریم داره که با اون پیام صلح رو به تمام جهان می فرسته.مگه نه؟فقط و فقط حضرت مریم!ولی ما چی؟ما حضرت زهرا رو داریم ولی قدرشو نمی دونیم.ما به فکر 13 به در هستیم؛ما به فکر عید نوروزیم؛ما به فکر دلخوشی خودمون هستیم.ولی حضرت مریم کجا و حضرت زهرای ما کجا!وقتی داشت تفاوت های این دو بزرگوار رو می گفت بعضی ها داشتن اشک می ریختند.هنوز روضه شروع نشده بود ولی این صحبت ها خودش روضه بود ولی ی فرق داشت و اون این بود که روضه شرح حال خودمون بود...

کم کم با تمام شدن سخنرانی حاج آقا، نوجوانان 15-20 ساله وارد مسجد می شدند.مداح شروع کرد.حالا جمعیت 50 نفری می شدند و فقط و فقط نوجوان و جوان و عده ای از نمازگران مجلس را  به مقصد شام ترک کرده بودند.نهایتا 8 نفر بزرگسال بودند که آنها هم کنار ایستاده بودند.اینان جوانان و نو جوانان آمده بودند که زهرایی بشوند؛اینان امده بودند چون فطرتشان پاک بود؛امده بودند چون عشق اهل بیت را در سینه داشتند؛سینه می زدند و حاجت می خواستند و دعا می کردند؛اینان اهل بیت را دوست داشتند ولی نمی دانم چرا ایشان را حداقل در ظاهر و رفتار برای خودشان الگو قرار نداده بودند؟البته شاید این برداشت من است؛ناراحت بودم که چرا هیچ برنامه ای برای این نوجوانان و جوانان نداریم؟به راستی اگر اهل بیت خودشان این جماعت را به هیئت ها نمی کشاندند چه بر سر جامعه ما می امد؟

وقتی هیئت تمام شد بلافاصله مسجد را ترک کردم تا به خانه بیایم.فاصله تقریبا زیاد بود ولی پیاده به راه افتادم که در مسیر به صحبت های روحانی و نوجوانان داخل مسجد فکر کنم.به رسالتی که داریم و فرصت هایی که از دست داده ایم.

ولی یاد دَر و دیوار و آتش زدن و حضرت محسن و حَسنین و  زینب و سیلی و امیرالمونین فقط بیشتر خجالتم می داد...

نتیجه این شد:برادران زمان آن رسیده هست که ما هم کمی بیشتر هزینه دهیم و حتی از آبرویمان خرج کنیم تا مادرمان را بیشتر به شیعیانش بشناسانیم.

 

  • محمد مهدی درویش زاده

نظرات  (۱)

خدایا ما را  محبان فاطمه بمیران

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی